a dogday afternoon

می چرخد،

برای پخته شدن باید چرخید،

می چرخد، خام است، می چرخد، پخته به نظر می آید، می چرخد

شاطر سر پول خرد بحثش شده، می چرخد، سوخت.

نان را باید خنک در کیسه کرد، وگرنه خمیر می شود،
اصولا هر چیزی که داغه رو در اون لحظه نباید کاری بهش داشت! می خواد نون باشه، می خواد رادیاتور ماشینی که جوش آورده
می خواد پایی که شکسته، یا عشق.

صبر می کنه تا نون خنک بشه، حالا وقت رفتنه. باید بره خونه.

و بعد هم، یه سر به دانشگاه.

دانش گاه بهتر است، دانشگاه یک کلمه دو حرفی است، متشکل از: دانش، و گاه به معنی محل یا شاید هم زمان یا شاید هم... همان محل و زمان بهتر است

*

*

*

-آشغالها رو یادت نره بذاری سر کوچه، زود بیا باید بریم خونه داییت

اصولا آشغال را دور باید ریخت، آشغال را نباید نگاه داشت، چیزها مصرف می شوند، تا وقتی سودمند هستند، خودشان هستند، چیزها را دور باید ریخت، مثلا یک شلوار، تا وقتی دوستش داری می پوشی، بعضی تا وقتی می شود پوشید می پوشند، این قوم ظالم ترند، و تا وقتی می پوشی یک شلوار است، هر چند که شلوار هم یک چیز است و چیز ها را دور باید ریخت. انسان ها آدم هستند ولی بعضی آدم ها چیز هستند، بعضی آدمها تو را چیز حساب می کنند، بعضی آدمها تورا چیز هم حساب نمی کنند.
دسته آخر بی آزار ترینند.
آشغال را دور می ریزد

*

*

*

نگهبان با یکی جلوی دانشگاه درگیری لفظی پیدا کرده.
یه پسره، با شلوار 6 جیب پلنگی، بوت، موهای فر و روشن، و کیف هم نداره، نگهبان اصرار داره که بیمارستان از اونوره و اون هم اصرار داره که دانشگاه از اینوره، هر دو راس می گن.

یه راس پارکینگ رو تا آخر میره، میره به سمت کلاسها، میره توی کلاس.

استادی هست که بسیار تاکید بر "جنتل" بودن افراد دارد. بدیهی ست که نوشیدن چای و قهوه تقدم بر همه چیز دارد. او همواره اصرار دارد که باید سر وقت در کلاس حاضر شد، و بدین شکل ادب را نسبت به کسی که در جایگاه تعلم است نشان داد. علاوه بر اینکه بدیهی ست که نوشیدن چای و قهوه تقدم بر همه چیز دارد.
به هر حال شنیده اید که اگر به هر دلیلی دیر سر کلاس آمدید او از شما توقع دارد تا جلوی کلاس بشینید. تمامی اینها را می شود فهمید اما بدیهی ست که نوشیدن چای و قهوه تقدم بر همه چیز دارد.

دیر اومده، وارد کلاس میشه، دوس نداره تو چش باشه، هرچند وسط کلاس اگه بیای تو همه سرا، یا لااقل نصفشون سمت در که صدا داد و تو که از توش در اومدی می چرخه.

سعی می کنه بدون جلب توجه، به سمت جلوی کلاس بره، استاد لهجه غریبی دارد، لهجه آمریکایی، استاد لهجه قریبی دارد، لهجه آذری
دو نیمکت از در جلوتر بود، استاد برگشت، بعضی ها می گویند یک سگ کوچولو پشت تریبون قایم شده که بعضی وقتا گاز محکمی از این استاد می گیره.
استاد با تمام قدرتش داد زد:

"آیییییییی،"

بله، همه سرشونو از جزوه برداشتن، معدودی سرشونو از روی میز، و بعضی از روی گوشی، و خب یکی هم سرش رو از پنجره برگردوند، یکی دیگه از زیر میز؛ به هر حال می گفتم، همه به استاد نگاه کردن و بعد

"همون عقب بشینننننننن!!!! جلو نیاااا!!!!! حواس همه رو پرت می کنی!!! دیر که می آیی!"

سرش را با خجالت تمام بر گرداند و... سرخ شد شاید هم آبی یا زرد، مهم نیست.
چند نفر جلوی کلاس هم که تا همین لحظه سر روی جزوه یا نهایتا استاد و تخته داشتن برگشتن ببینن که، یعنی کی می تونه باشه

آروم آروم رفت به سمت نیمکت ته کلاس، هنوز هممممه به اون نگاه می کردن.

در کلاس باز شد، پسره اومد تو، داشت با گوشیش حرف می زد.
استاد به یه بشکه پر شده از باروت شباهتی نداشت، و اون پسر هم به کبریت شبیه نبود، اما اتفاقی که افتاد بیشتر شبیه این بود که یه کبریت بندازی تو یه بشکه باروت.

-"شما مگه فهم و شعور ندارین؟؟ تو وست ویرجینیا(به عنوان راوی اینجا یه لحظه حال من هم حتی بد شد و اصن نمی دونم وست ویرجینا گفت یا هر چرتی مشابهش) اگه به استاد می گفتی تو استاد..............."

.....ادامه می ده......

"...یه روز یادمه یکی از دانشجوهام..."



خمیازه

"...گمشو از کلاس من بیرون... پسره ی بی ادب! بله با خودتم! کلاسی که تو..."

-باشه، حالا من زنگ می زنم... نه بابا! استاده قاطی کرده ببینم چشه

*

*

*

استاد قهر کرده... جمعی جلوی گروه ----- ( از بردن نام این گروه معذورم ) جمع شده اند،
چند نفر توی آفیس ایشون مشغول بدست آوردن دل استاد بوسیله چای و قهوه اند
جمعی دیگر مشغول مربوط کردن تمامی قضایا از بدوش به پسر مذکورند
پسر مذکور در حال برنامه ریزی یک برنامه خوب در ساعت تعطیل شده کلاس است

استاد قهر کرده
به سمت لابی می رود... از جمع سه نفره ای شنید:
همینه دیگه، وقتی انتخابات درست و حسابی نباشه آدمای نالایق میشن مسئول

(به عنوان راوی: منظورشون م.ا.ن بود، و م.ا.ن می تونه هر کسی باشه)

زندگی مثل چرخ است، مثل لاستیک، ما مثل لاستیکیم، می چرخیم، دور خودمان، شاید اگر لاستیک باشی فکر کنی دنیاست که دور تو می چرخد اما تویی که می چرخی، از لحاظ فیزیکی تویی که می چرخی؛ چه کسی به فیزیک اهمیت می دهد، این دنیاست که می چرخد
با هر چرخش به جلو میروی، با هر چرخش آجهات صاف می شه، و با هر چرخش سریعتر به جلو میروی
با هر چرخش فقط آجهایت صاف نمی شود

باید جزوه بخره، جزوه اندیشه اسلامی
علم را باید خرید، دانش را باید خرید، کلاس یعنی جایی که در آن حاضری می زنی، کلاس یعنی جایی که استاد جوابهای سوالاتت را به بعد موکول می کند. درس را باید خرید و بعد خواند یا نخواند.

آفت ذهن همنشین بد است.
برای همین دوستانش را خوب انتخاب می کند. دوستانش را، دوست به نظر می آیند. برای همین به آنها دوست می گوید.

باید خانه دایی میرفت، دختر دایی ها، عموها، دوست و چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم، و دایی

بعضی خاطرات پونز اند، نوک تیز ته کفش

بعضی چرخها اول راه صاف می شوند

1 comment: